زبانحال عبدالله بن حسن علیه السلام قبل از شهادت
یازده سال است دستت هست در دستم عمو یازده سال است در آغوش تو هستم عمو هـر کجا افـتادهام از پـا صدایت کـردهام بـارها جـای عـمو بابـا صدایت کـردهام تو هـوای بـچـههای مجـتـبی را داشـتـی هیچ فرقی بین من با دخـترت نگـذاشتی راحت و آسوده در آغـوش تو خوابیدهام گـاه دلـتـنگ پـدر بودم تو را بـوسـیدهام مینشـستی مینـشستم زود روی دامنت داشت عطر فاطمه بوی خوش پیراهنت بعـد بـابـای شهـیـد خـود شـدم دلـبـنـد تو تو شدی بابای من، من هم شدم فرزند تو بین آغـوشت عـمـوجان جای عبدالله شد اینچنین شد کُـنـیهات "بابای عـبدالله" شد تو بغل کردی مرا هروقت که خسته شدم اینچنین شد من به آغوش تو وابسته شدم پس چـرا حالا مـیـان قـتـلگـاه افـتادهای؟ پس چرا بر سینۀ خود شمر را جا دادهای؟ پس چرا من را از آغوشت جدا کردی عمو؟ به دلم افـتاده دیگر بر نـمیگردی عـمـو عـمّه! دارد تیر میآید به سوی سینهاش وای دارد مینشیند شمر روی سیـنهاش عمه! جان مادرت دست مرا محکم نگیر دستهای کوچکم را هیچ دست کم نگیر گـفـته بابـایـم که تا آخر بـمانـم با حسین گفته بابایم که "لا یـومَ کیومکْ یاحسین" سـیـنـهام را روبه روی تـیـرها میآورم دست خود را زیر این شمشیرها میآورم از میان این هـمه لـشگـر به سخـتی آمدم آخرش هم بین آغوش تو دست و پا زدم |